ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

پيش پيش

شب از بيرون برمي گرديم. ارنواز بغل باباييش هست. بابايي ارنواز رو تختش مي خوابونه. ارنواز براي لحظه اي چشمهاش را باز مي كنه، به بابايي نگاه مي كنه و ميگه:"بابايي پيش پيشم مي كني؟"
25 خرداد 1390

قهر با گربه

ارنواز در خانه زندایی کبری را باز می کنه تا خارج بشه؛ اما مثل همیشه گربه زندایی پشت در خوابیده. ارنواز جا می خوره و نیم متری از جا می پره. بعد میگه: باهات قهر می کنم ها!!!
24 خرداد 1390

تشويق دخترانه

بابايي يكدفعه دلش مي خواد كه يك شعري را براي ارنواز بخونه، پس شروع ميكنه به خواندن. بابايي: "عروسك قشنگ من قرمز پوشيده" ارنواز: نه اشتباه گفتي! بابايي: نه ديگه همينه! ارنواز: نه! بابيي:چرا مگه بقيه اش اين نيست؟"تو رختخواب مخمل آبي خوابيده" ارنواز: چرا... آفرين!!!  
22 خرداد 1390

بزرگ شدن ارنواز

بعضی موقع ها ارنواز یه شبه حسابی خانوم میشه؛ مثلا یه روز گفت من دیگه بزرگ شدم و بعد از اون دیگه می می اش را نخورد، پتویش را هم همینطوری کنار گذاشت و... حالا ارنواز بعد از مدتها تلاش بی فایده ما یه دفعه خانومتر شده و میگذاره تا مامانش تو ماشین جلو بنشینه و خودش میره عقب و از شیشه ماشین بیرون را تماشا می کنه.
22 خرداد 1390

بیچاره سورنا

مامانی به ارنواز میگه : ارنواز تو بعضی وقت ها تو دختر خوبی هستی ولی بعضی وقت ها هم کارهای بدی می کنی. ارنواز به مامانی نگاهی می اندازه، لبخندی میزنه و میگه: امان از دست این سورنا!!!
20 خرداد 1390

ماکارونی در بینی

امروز با عمو علی و عمو پوریا و خاله نغمه و خاله پریوش رفته بودیم برغان. بعدازظهری بردیا بدو بدو میاد پیش مامانی و میگه خاله ارنواز داره گریه می کنه، آخه ماکارونی رفته تو دماغش!!!!
20 خرداد 1390

تلفن

ماماني به بابايي زنگ ميزنه. ماماني: بابا ارنواز كارت داره بابايي: باشه بده ارنواز گوشي را مي گيرد بابايي: جانم بابا ارنواز (با كلي پت پت): بابا ... خرگوشه.... مي توني ... بنشوني؟
18 خرداد 1390